شعر طنز اجتماعی از محمد جاوید
پریشب همسرم با داد و فریاد
زجا بر خاست و آواز سرداد:
که پیدا کرده ام گمگشته ام را
همانی را که گم کردم فلان جا
همان که بیست سال پیش لابد
کادو دادی به من روز تولد
همان که بابت گم کردن آن
قسم خوردم برای تو به قرآن
همان که بابتش با آه و زاری
زجیبت رفت ده تا یک هزاری
همان دُری که صد تایش اگر بود
دل من با تو از غم بی خبر بود
خدا را شکر بعد از این همه سال
به ما بیچاره ها رو کرده اقبال
اگر فردا بری آن را به بازار
یقینن می دهندت پول بسیار
و یک میلیون و اندی پول رایج
رود در جیب تو بهر حوائج
شوی میلیونر از الطاف دولت
خدا را شکر از این ناز ونعمت
بگیر این سکه را ای مرد خوشبخت
که تا گردد خیالت کاملن تخت
به خنده گفتمش که خوش خیالی
تو هم مانند او حالی به حالی
برای روغن و گوشت و حبوبات
سه کیلو پسته، یک جعبه شکولات
برای روسری و کیف و شلوار
وآن چه هست مایحتاج سرکار
گمانت سکه ی گمگشته کافی است؟
و یا این که نه ،خیلی هم اضافی است؟!
به جان حضرت آقای "جاوید"
نکن در این قضیه هیچ تردید
که ده تا از همین زرد قرشمال
اگر پیدا کنی باری به هر حال
ندارد ارزش آن ده هزاری
که دادم بابتش با آه و زاری
بخوان یک فاتحه یا جزء قرآن
برای پول ملی از دل و جان